آنان نديده‌اند که کوتاه ديده‌اند

شاعر : خاقاني

خاقانيا عروس صفا را به دست فقرآنان نديده‌اند که کوتاه ديده‌اند
در وجد و حال بين چو کبوتر زنند چرخهر هفت کن که هفت تنان در رسيده‌اند
همچون گوزن هوي برآورده در سماعبازان کز آشيان طريق پريده‌اند
سلطان دلان به عرش براهيم بنده‌وارشيران کز آتش شب شبهت رميده‌اند
بر نام او به سنت همنام او همهاز بهر آب دست سراب قد خميده‌اند
خضر ارچه حاضر است نيارد نهاد دستمرغان نفس را ز درون سر بريده‌اند
پيران هفت چرخ به معلوم هشت خلدبر خرقه‌هاي او که ز نور آفريده‌اند
از بهر پاره پير فلک را به دست صبحيک ژنده‌ي دوتائي او را خريده‌اند
واينک پي موافقت صف صوفياندلق هزار ميخ ز سر برکشيده‌اند
در مشرق آفتاب چنان جامه خرقه کردصوف سپيد بر تن مشرق دريده‌اند
تا گنجه را ز خاک براهيم کعبه‌اي استکواز خرق جامه به مغرب شنيده‌اند
من ديده‌ام که حد مقامات او کجاستمردان کعبه گنجه نشيني گزيده‌اند